بسول

لغت نامه دهخدا

بسول. [ ب ُ ] ( اِ ) بسور. نفرین و دعای بد باشد. ( از ناظم الاطباء ) ( رشیدی ) ( سروری ). بمعنی بسور است. ( جهانگیری ) ( آنندراج ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 217 و بسور شود.

بسول. [ ب ُ ] ( ع مص ) سخت گردیدن. ( از اقرب الموارد ). || سخت دلیر شدن. ( زوزنی ). دلیر و شجاع گردیدن. ( آنندراج ). || ترش روی گردیدن از خشم و یا از شجاعت. ( ناظم الاطباء ). زشت و ترشروی گردیدن از خشم یا شجاعت. ( منتهی الارب ). || ترش و تند شدن شیر و نبیذ. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ).

بسول. [ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) شجاع پهلوان. دلیر بطل. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس