بسه

لغت نامه دهخدا

بسه. [ ب َ س َ ] ( اِ ) بسک. گیاهی است. که آن را اکلیل الملک خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). همان بس است. ( شرفنامه ٔمنیری ). اکلیل الملک. ( ناظم الاطباء ). گیاهی است که آن را بسک خوانند و به عربی اکلیل الملک گویند. ( سروری )( از فرهنگ نظام ). و رجوع به بسک و شعوری ج 1 شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) اکلیل الملک
یکی بس ٠

فرهنگ عمید

= اکلیل الملک

گویش مازنی

/bosse/ درمقام توهین و تحقیر، پاره شو(که کاربرد آن محدود بوده و جنبه ی کنایی دارد) & کنایه از خستگی بیش از حد - پاره شد

پیشنهاد کاربران

بسه! شبه جمله ( فرهنگ بزرگ سخن )
فقط یه حرفی دارم:
جمع کن بی وفائی
دیگه بسّه.
بس.
بسته یا کافیه
مخفف بسته

بپرس