بسنده کار. [ ب َ س َ دَ / دِ] ( ص مرکب ) راضی شده و خشنودشده. ( ناظم الاطباء ). حَسیب. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). || کافی. ( محمدبن عمر ). || قانع : کس جاه او نجوید و هرکو بزرگتردارد بجاه خدمت او دل بسنده کار .فرخی.اگر خواهی بی رنج توانگر باشی بسنده کار باش. ( منسوب به نوشیروان ، از فارسنامه ).