ترا شهر توران بسند است خود
چرا خیره می دست یازی به بد.
فردوسی.
غار جهان گرچه تنگ و تار شده است عقل بسند است یار غار مرا.
ناصرخسرو.
همینت بسند است اگر بشنوی که گر خار کاری سمن ندروی.
سعدی ( از فرهنگ ضیا ).
بسند است آنکه زلف اندر بناگوشت علم گیردمفرما غمزه خونریز را کز خط حشم گیرد.
امیرخسرو ( از سروری ).
|| کفاف و کفایت. ( برهان ). کفایت. ( فرهنگ نظام ) ( مؤید الفضلاء ). || تمام. ( برهان ) ( سروری ). کامل و تمام. ( ناظم الاطباء ). || سزاوار. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ). شایسته.