بسله

لغت نامه دهخدا

( بسلة ) بسلة. [ ب ُ ل َ ] ( ع اِ ) بسل. اجرت افسونگر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مزد افسونگر. ( مهذب الاسماء ). اجرت راقی. ( اقرب الموارد ).

بسلة. [ ب َ ل َ ] ( اِخ ) یکی از رباطهای ( مرزبانی های ) مسلمانان بود که سپاهیان اسلامی در آنجا مرزبانی میکردند. ( از معجم البلدان ).
بسله. [ ب َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) بسیله. بِسلاّ . بسیل ، دانه ای است مابین ماش و عدس که آن را مُلک خوانند و به عربی خلر خوانند. ( برهان ). دانه مابین ماش و عدس که آن را مُلک نیز گویند و بتازی خلر. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نوعی نخود. ( دزی ج 2ص 87 ). دانه ای است مانند ماش که در میان باقلا باشد و در حوالی لرستان مانند عدس و باقلا پزند و خورند و آن را ملک خوانند و به عربی خلر خوانند. ( سروری ) ( از رشیدی ). رجوع به بسل و تذکره داود ضریر انطاکی ص 78 و شعوری ج 1 ورق 195 شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) دانه ایست مابین ماش و عدس ملک خلر .
یا بسیله یا بسلا یا بسیل دانه ایست مابین ماش و عدس که آنرا ملک خوانند و بعربی خلر خوانند . دان. مابین ماش و عدس که ملک نیز گویند و بتازی خلر . نوعی نخود . دانه ایست مانند ماش که در میان باقلا باشد و در حوالی لرستان مانند عدس و باقلا پزند و خورند و آنرا ملک خوانند و بعربی خلر خوانند .

فرهنگ عمید

= خلر

پیشنهاد کاربران

بپرس