بسلانیدن

لغت نامه دهخدا

بسلانیدن. [ ب ِ س ِ دَ ] ( مص ) بسلاندن. مخفف بگسلانیدن باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( مؤید الفضلاء ). کشیدن و شکستن. ( ناظم الاطباء ). پاره کردن. گسستن. رجوع به بسلاندن و گسلانیدن و گسیختن و شعوری ج 1 ورق 207 و رشیدی شود.

فرهنگ معین

(بِ سَ دَ ) (مص م . ) پاره کردن . شکستن .

پیشنهاد کاربران

بپرس