بسقو کردن

لغت نامه دهخدا

بسقو کردن. [ ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بسغو کردن. در کمین نشستن. پنهان شدن در جایی به قصد اغفال خصم و ناگهان بر وی حمله بردن. || مترصد شکار نشستن چنانکه صیاد در شکارگاه.حالتی که گربه و یوز و امثال آن بخود گیرند پیش از حمله بشکاری و آن گرد کردن تن و دوختن چشم به صید باشد. نشستن چون گربه در کمین موش. ( یادداشت مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

بپرس