بسغده

لغت نامه دهخدا

بسغده. [ ب َ س َ / س ُ دَ/ دِ ] ( ن مف ) پسغده. آسغده. آماده و ساخته و مهیا. ( برهان ). آماده و مهیا. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ساخته و آماده. بسغدیدن مصدر آن و آسغده نیز گویند. ( رشیدی ). سازواری. ( شرفنامه منیری ) ( مؤید الفضلاء ). ساخته چون سازگاری. ( لغت فرس اسدی ). آماده و ساخته شده باشد به جهت کاری و شغلی. ( سروری ). مرد ساخته برای کاری. ( مؤید الفضلاء ). رجوع به بسیجیده و شعوری ج 1 ورق 195 شود. ساخته شده ، بود. ( صحاح الفرس ). بسیجیده باشد. ( اوبهی ) :
تن و جان چو هر دو فرود آمدند
به یک جای هر دو بسغده شدند.
ابوشکور.
نشاید درون نابسغده شدن
نباید که نتوانش بازآمدن.
ابوشکور.
همی بایدت رفت و راه دور است
بسغده دار یکسر شغل راها .
رودکی.
که من مقدمه خویش را فرستادم
بدانکه آمدنم را بسغده باشد کار.
عنصری.
بدانکه چون بکند مهرگان به فرخ روز
به جنگ دشمن وارون کند بسغده سپاه
خجسته بادت فرخنده جشن و فرخ باد
بسغده رفتن و بیرون شدن ز خانه به راه.
فرخی.
چو آمد سوی کاخ فغفور چین
ابا این بسغده دلیران کین.
اسدی.
|| شخص که کارها را سامان کند و بسازد. ( برهان ). انجام دهنده. ( ناظم الاطباء ). مرد ساخته و آماده برای کاری. ( شرفنامه منیری ).

فرهنگ معین

(بَ سُ دِ ) (ص مر. ) ۱ - آماده ، مهیا. ۲ - کسی که کارها را سامان دهد.

فرهنگ عمید

ساخته، آماده، مهیا، بسیجیده: نشاید درون نابسغده شدن / نباید که نتوانش بازآمدن (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۴ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس