بسطامی. [ ب َ / ب ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به بسطام که شهریست در قومس. ( سمعانی ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به لباب الانساب شود.
بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) ابن احمدبن بسطام منسوبست بسوی جد خود. ( منتهی الارب ).
بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) ( شیخ ) ابویزید طیفوربن عیسی بن سروشان بسطامی. ابویزید بسطامی عارف از شهر بسطام است. ( منتهی الارب ). رجوع به ابویزید و طیفور و ریحانة الادب و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ. ق. چ 1 لندن ص 768، و سبک شناسی ج 2ص 185، و اعلام زرکلی و حبیب السیر ج 2 و حکمت اشراق ومزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 ص 505 شود :
بنده بسطامی است و بسیارست
حرمت بایزید بسطامی.
ابوالفتوح جاجرمی ( از کتاب النقص ص 96 ).
سوی رندان قلندر، به ره آورد سفردلق بسطامی و سجاده طامات بریم.
حافظ.
بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن امین الدین فقیه شافعی از اکابر فضلای عامه که در دیار نابلس مفتی شافعیه بوده و شرح اربعین نوویه و شرح قصیده برده و کتاب المناهج البسطامیة فی المواعظالسنیه از اوست و در 1157 هَ. ق. درگذشته است. ( از ریحانةالادب ).
بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن علی بن حامد. وی ملحد بود و امیر عادل غازی او را بگرفت. رجوع به کتاب النقض ص 96 شود.
بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) حسن بسطامی یا نظامی. مؤلف تاج المآثر در تاریخ. رجوع به سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 107 و حسن نظامی در همین لغت نامه ، شود.
بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) ابوعلی حسین بن عیسی بن حمران قومسی از محدثان بود. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) زین الدین عمر بسطامی از قضات حنفیان بود. وی بسال 742 هَ. ق. پس از عزل حسام الدین حسن بن محمد غوری در مصر بمقام قضای حنفیان نایل آمد و در جمادی الاولی سال 748 هَ. ق. از این مقام معزول شد. رجوع به حسن المحاضرة فی اخبار مصر والقاهرة ص 110 شود.
بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) ( الشیخ الامام ) عبدالرحمن بن محمدبن علی حنفی بسطامی. تولد وی به خراسانست و او را تصانیف بسیارست که از آن جمله اند: 1 - منهاج التوسل که با کتاب جنان الجناس صلاح الدین صفدی در 1299 هَ. ق. در 160 صفحه در چاپخانه الجوائب به چاپ رسیده است. 2 - شمس الاَّفاق علم الحروف والاوفاق. 3 - کتاب الادویةالجامعة. وفات وی بسال 858 هَ. ق. در روسا اتفاق افتاده است. ( از معجم المطبوعات ص 564، 565 )و رجوع به اعلام زرکلی و ریحانة الادب شود.بیشتر بخوانید ...