بسری
لغت نامه دهخدا
بسری. [ ب ُ ] ( اِخ ) ابوعبید محمدبن حسان بن بسری حسانی زاهد، او را گفتاریست در طریقت و کراماتی. وی از سعیدبن منصور خراسانی و دیگران... حدیث کرد. و گروهی از وی روایت دارند. ( از معجم البلدان ). و رجوع به ص 179 همین کتاب شود.
بسری. [ ب ُ ] ( اِخ ) احمدبن ابراهیم محدث بود. ( منتهی الارب ).
بسری. [ ب ُ ] ( اِخ ) احمدبن عبدالرحمن محدث بود. ( منتهی الارب ).
بسری. [ ب ُ ] ( اِخ ) عادل ، نصرةالدین ملقب به صائن وزیر. وزیر الجایتو سلطان محمد خدابنده. مستوفی آرد: وزارت بر ملک نصرةالدین عادل بسری که نایب امیرچوبان بود مقرر شد و صائن وزیر لقب یافت. ( تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ. ق. لندن ص 606، 608 ).
بسری. [ ب ُ ] ( اِخ ) محمدبن عبداﷲ عم زاده احمدبن عبدالرحمن محدث بود. ( از منتهی الارب ).
بسری. [ب ُ ] ( اِخ ) محمدبن ولید، محدث بود. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید