رنج و عنای جهان اگرچه دراز است.
با بد و با نیک بی گمان بسر آید.
ناصرخسرو.
هرگز بجهان دید کسی غم چو غم من کز سر شودم تازه ، چو گویم بسرآید.
مسعودسعد.
و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. ( کلیله و دمنه ).صاحب که ز سیر قلمش تیغ سکون یافت
حاتم که ز دست کرمش کان بسر آید.
انوری ( از آنندراج ).
... که این عقوبت بر من بیک نفس بسرآید و بزه آن بر تو جاوید بماند. ( گلستان ).- با سر آمدن ؛ به آخر رسیدن. تمام شدن. پایان یافتن :
چو روز زندگانی با سر آید
بداند کز کدامی در درآید.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
و رجوع به بسر آمدن شود.- بر سرآمدن ؛ به آخر رسیدن. تمام شدن. پایان یافتن :
برسر آمد عمر و در گلگشت بستانی هنوز
وقت طفلی رفت در سیر گلستانی هنوز.
سعید اشرف ( از آنندراج ).
وه کین چه عرش باشد نه مرده و نه زنده نی بر سرم تو آیی نی عمر بر سر آید.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
و رجوع به بسر آمدن شود.- بر سر شدن ؛ آخر شدن. پایان آمدن. تمام شدن :
عمر بر سر شد ز رسوایی مرا
این هوس زین جان بی حاصل نرفت.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
و رجوع به بسر آمدن شود.- بسر آمدن یا اندرآمدن ؛ بر زمین خوردن سرنگون شدن :
بکردار شیری که هر گور نر
زند دست وگور اندر آید بسر.
فردوسی.
تو ره مکر و حسد مپوی ازیراک هر که براه حسد رود بسر آید.
ناصرخسرو.
- بسر رسیدن ؛ به آخر رسیدن. تمام شدن. پایان یافتن. خاتمه پیدا کردن : خنجر بدست بر سرم آن سیمبررسید
گفتم که چیست گفت که عمرت بسر رسید.
قاضی احمد ( از آنندراج ).
و رجوع به بسرآمدن شود.بیشتر بخوانید ...