بسر وقت کسی ام

لغت نامه دهخدا

( بسر وقت کسی آم••• ) بسر وقت کسی آمدن. [ ب ِ س َ وَ ت ِ ک َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) افتادن یا رسیدن. بحال او وارسیدن. ( آنندراج ) :
در این غربت شدم غمگین و غمخواری نمی آید
بسروقتم ز یاران وطن یاری نمی آید.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج : بسر کسی رسیدن ).
بسروقت دل من گر چنین مستانه می آیی
نخواهد ماند ای بیرحم دودی از کباب من.
صائب ( از آنندراج ).
رجوع به بسر کسی آمدن شود. || کنایه از رسیدن در وقت سختی و مصیبت برسر کسی. ( آنندراج ).
- بسروقت کسی افتادن ؛ بحال او وارسیدن. ( آنندراج ) بسر وقت کسی رسیدن. درباره او اندیشیدن :
افتادی اگر دیر بسروقت هلاکش
تأثیر ولی گشت فدای تو بزودی.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
و رجوع به بسر کسی آمدن شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس