از آن کو ز ابری بازکردار
کلفتش بسدین و تنش زرین.
رودکی.
لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمین چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز.
منوچهری.
ابر بر کار کرده کارگهی بسدین پود و زمردینش تار.
مسعودسعد.
ز بسدین لب لعل شکر سرشته اوخطی چو برگ نی سبز نو دمید امسال.
سوزنی.
فرو گسست بعناب عنبرین سنبل فرو شکست بخوشاب بسدین شکر.
انوری.
و در اشعار فارسی گاهی به تخفیف نیز آمده است : به سمن زار درون لاله نعمان بشنار
چون دواتی بسدین است خراسانی وار
وان دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده بکار
چون دو انگشت دبیری که کند فصل بهار
به دوات بسدین اندر شبگیر پگاه.
منوچهری.