بستوه اوردن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن
شتاب کردن، بستوه اوردن، راندن، چاپیدن، عجله کردن، شتابیدن، باشتاب انجام دادن
چسبیدن، عذاب دادن، اذیت کردن، بستوه اوردن، بیحوصله کردن
زدن، بستوه اوردن، سرزنش کردن، گرفته بودن
نگران شدن، اذیت کردن، بستوه اوردن، نگران بودن، اندیشناک کردن یا بودن
اذیت کردن، بستوه اوردن، عاجز کردن، تعرض کردن، خسته کردن، حملات پی در پی کردن
بستوه اوردن، حمله کردن بر، احاطه کردن، مزین کردن
بستوه اوردن
ازردن، بستوه اوردن، ویران کردن، غارت کردن، لخت کردن، چاپیدن
بستوه اوردن، ازار رساندن، دچار طاعون کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
امان کسی را بریدن
لهجه و گویش تهرانی
بی تاب کردن
صبر از دل بردن
فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوان یغما را
حافظ
لهجه و گویش تهرانی
بی تاب کردن
صبر از دل بردن
فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوان یغما را
حافظ