بستن


مترادف بستن: فراز کردن، قفل کردن، کلون کردن ، تعیین کردن، مقرر کردن، منعقد کردن ، گره زدن، سد کردن، مسدود کردن ، راه بندان کردن، قرق کردن، ورچیدن جمع کردن بساط و ، تعطیل کرد

متضاد بستن: باز کردن، وا کردن گشودن، فسخ کردن، آزاد کردن

معنی انگلیسی:
to close, shut, to tie, to bind, fasten, to pack, to dress, to turn off, to conclude, to bar, stop, to levy, to compose, to ascribe, to freeze, congeal, clot or coagulate, buckle, cap, dam, discontinue, latch, moor, obstruct, package, plug, spring, suppress, tap, truss, closure, frozen, slam

لغت نامه دهخدا

بستن. [ ب َ ت َ ] ( مص ) پهلوی بستن . از ریشه اوستایی و پارسی باستان ، بند . طبری ، دوستن . مازندرانی ، دوسّن و دَوسن . گیلکی ، دوستن . بند کردن. فراهم کشیدن. پیوستن. ضد گشودن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ص 278 ). مقابل گشادن لازم و متعدی هر دو آمده. ( آنندراج ). ضد گشادن. ( شرفنامه منیری ). خلاف گشودن. ( ناظم الاطباء ). متصل کردن. پیوستن اشیاء بهم :
ترسم چشمت رسد که سخت خطیری
چونکه نبندند خرمکت بگلو بر.
منجیک.
ببندم ببازو یکی پالهنگ
پیاده بیایم بچرم پلنگ.
فردوسی.
همی جانش از رفتن من بخست
یکی مهره بر بازوی من ببست.
فردوسی.
که فردا در آیم بمیدان جنگ
ببندم مر این زابلی را دو چنگ.
فردوسی.
کلینوش بشنید و بر پای جست
همه بندها را بتن در ببست.
فردوسی.
چو گودرز و گرگین و فرهاد و طوس
ببندند بر کوهه پیل کوس.
فردوسی.
هم این نامداران و گردان که هست
ببندیم کوس از بر پیل مست.
فردوسی.
هر آنکس که دید از درکارزار
ببستند بر پیل و کردند بار.
فردوسی.
حدیث شاعر فالی بود قضا پیوند
که فال و قصه بهم بسته اند جاویدان.
ازرقی.
بدو بندم من ازیرا که به تن جان را
عقل بستست و به تن بسته ارکانم.
ناصرخسرو.
جهان را به آهن نشایدش بستن
به زنجیر حکمت ببند این جهان را.
ناصرخسرو.
بنگر بچه محکمی ببستست
مر جان ترا بدین تن اندر.
ناصرخسرو.
کسی بر گردن خردُرّ نبندد.
ناصرخسرو.
پس لشکر و رعیت باتفاق ، تاج بالای سر این زن ببستند و فرمان بردار او گشتند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 66 ).
هر عروسی چو گنج سربسته
زیر زلفش کلید زر بسته.
نظامی.
نه در شاخی زدم چون دیگران دست
که بر وی جز رطب چیزی توان بست.
نظامی.
گفت این چه حرامزاده قوم اند، سگ را گشاده اند و سنگ را بسته. ( گلستان ).
نهد ز ضعف شکم بر زمین براق فلک
اگر وقار تو بر پشت او ببندد زین.
سلمان ساوجی.
محتسب دست تعدی گر چنین سازد دراز
در گلوی شیشه خواهد سبحه صددانه بست.
صائب ( دیوان ص 193 ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( بست بندد خواهد بست ببند - بسته ) ۱- ( مصدر ) چیزی را بچیز دیگر یا جایی با بند پیوستن مقابل گشودن باز کردن. ۲- بند کردن مسدود کردن . ۳- مقید کردن بقید کشیدن . ۴- فراز کردن ( در پنجره و مانند آن مقابل گشودن باز کردن . ۵- منجمد کردن افسرده کردن . ۶- سحر کردن افسون کردن . ۷- از مردی انداختن . ۸- مجاب کردن مغلوب کردن طرف ( درمشاعره ): ( حسن را در مشاعره بستم. ) ۹- صیغ. عقد جاری کردن : ( عقد پسر عموها و دختر عموها در آسمان بسته شده است. ) ۱٠- ( مصدر )افسردن منجمد شدن : آب یخ بست . ۱۱- منعقد شدن : شیر ماست بست. ۱۲- باردار شدن . ۱۳- ( مصدر ) نسبت کردن . یا بستن پل. ساختن پل . یا بستن زبان کسی . مجاب کردن کسی را در مباحثه و گفتگو . یا بستن صفحه. ( در چاپخانه ) صفحه بندی کردن . یا بستن مجلس . تعطیل کردن مجلس . یا بستن مدرسه. تعطیل کردن مدرسه. یا بستن میخانه. تعطیل کردن میخانه . یا بستن هوا . سرد شدن و ابری شدن هوا . یا بسوگند ( بقسم ) بستن . با سوگند ( قسم ) ملزم کردن ماخوذ کردن. یا خود را بستن . بی نیاز و مالدار شدن : ( فلان در نوکری چند ساله خود را بست . )

فرهنگ معین

(بَ تَ ) (مص م . ) ۱ - به بند کشیدن . ۲ - منجمد کردن . ۳ - نقاشی کردن . ۴ - منجمد شدن . ۵ - مغلوب کردن . ۶ - نسبت دادن .

فرهنگ عمید

۱. چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن.
۲. (مصدر لازم ) سفت شدن، افسردن، منجمد شدن.
۳. (مصدر متعدی ) منجمد ساختن.

فرهنگستان زبان و ادب

{close} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از زیرگزینه های پرونده که برای پایان دادن به کار با پروندۀ جاری به کار می رود

گویش مازنی

/bosten/ پاره شدن

واژه نامه بختیاریکا

( بِستِن ) انداختن
( بَستِن ) دعا وسحر جهت ممانعت از کاری
بَند کِردِن
به یک بُردن؛ ور یک بُردن
تَنگ زِیدِن؛ چِفت کِردِن
دَرُمنیدِن
گِند زِیدِن
ور بستِن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بستن مقابل گشودن و باز کردن است این عنوان به مناسبت در باب های طهارت، صلاة، حج، صید وذباحه و حدود آمده است.
بستن فک میت با دستمال و نیز چشم های او پس از مردن، مستحب است.

نماز با قبای بسته
نماز خواندن در قبا یی که وسط آن به کمر بسته شده در غیر حال جنگ، مکروه است.

بستن در، در حج
بستن در، بر روی کبوتر حرم یا جوجه و یا تخم آن اگر باعث از بین رفتن آنها گردد، موجب کفاره است.

بستن دست و پای حیوان در ذبح
...

جدول کلمات

رتق

مترادف ها

close (فعل)
بستن، مسدود کردن، محصور کردن، خاتمه دادن

truss (فعل)
جفت کردن، بهم بستن، بستن، دسته کردن، بسیخ کشیدن، خوشه کردن، گره زدن، چوب بست زدن، بادبان را جمع کردن، بار سفر بستن

attach (فعل)
ضمیمه کردن، پیوستن، چسباندن، پیوست کردن، نسبت دادن، بستن، الصاق کردن، گذاشتن، ضبط کردن، دلبسته شدن

ban (فعل)
قدغن کردن، باز داشتن، بستن، ممنوع ساختن، منع کردن، تحریم کردن، لعن کردن، اجازه ندادن

impute (فعل)
متهم کردن، دادن، نسبت دادن، بستن، اسناد کردن

bar (فعل)
باز داشتن، بستن، مانع شدن، مسدود کردن، از بین رفتن رد کردن دادخواست

stick (فعل)
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن

connect (فعل)
پیوستن، متصل کردن، عطف کردن، بستن، وصل کردن، مربوط کردن، با هم متصل کردن

colligate (فعل)
متصل کردن، بستن، ائتلاف کردن

bind (فعل)
بهم پیوستن، چسباندن، بستن، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، مقید کردن، جلد کردن، مقید و محصور کردن، متعهد و ملزم ساختن، الزام اور و غیر قابل فسخ کردن

hitch (فعل)
تکان دادن، بستن، انداختن، هل دادن

seal (فعل)
بستن، بتونه کاری کردن، مهر زدن، درزگیری کردن، مهر و موم کردن، مهر کردن، محکم چسباندن، صحه گذاشتن

clog (فعل)
بستن، مسدود کردن، کند کردن، لخته شدن، زیادی پر کردن

assess (فعل)
تعیین کردن، تقویم کردن، تشخیص دادن، بستن، مالیات بستن بر، جریمه کردن، بر اورد کردن

tie up (فعل)
حبس کردن، بستن، مقید کردن، پیچیدن

choke (فعل)
خفه کردن، بستن، مسدود کردن

shut (فعل)
بستن، مسدود کردن، پایین اوردن، بسته شدن، تعطیل کردن، تعطیل شدن، برهم نهادن، جوش دادن

shut down (فعل)
بستن، بسته شدن، تعطیل کردن، تعطیل شدن

block (فعل)
باز داشتن، بستن، مسدود کردن، بند اوردن، مانع شدن از، قالب کردن

fasten (فعل)
چسباندن، بستن، محکم کردن، سفت کردن، چفت کردن

belt (فعل)
زدن، بستن، شلاق زدن، محاصره ردن، با شدت حرکت یا عمل کردن

bang (فعل)
بستن، محکم زدن، چتری بریدن

pen (فعل)
بستن، نوشتن، نگاشتن، در حبس انداختن

shut off (فعل)
بستن، مسدود کردن

tighten (فعل)
بستن، سفت شدن، محکم کردن، سفت کردن، تنگ کردن، فشردن، کیپ کردن

blockade (فعل)
بستن، محاصره کردن، راه بند کردن، سدراه کردن

hasp (فعل)
بستن، چفت کردن، دور چیزی پیچیدن، چفتی کردن

clasp (فعل)
بستن، در اغوش گرفتن

knit (فعل)
بهم پیوستن، بستن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن

jam (فعل)
متراکم کردن، بستن، مسدود کردن، شلوغ کردن، منقبض کردن، چپاندن، فرو کردن، گنجاندن، پارازیت دادن

wattle (فعل)
بستن، پیچیدن، نرده گذاری کردن

plug (فعل)
بستن، برق وصل کردن، توپی گذاشتن، در چیزی را گرفتن، قاچ کردن، تیر زدن

congeal (فعل)
بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن

curdle (فعل)
بستن، دلمه شدن، دلمه کردن

curd (فعل)
بستن، دلمه شدن

jell (فعل)
بستن، دلمه شدن، ماسیدن

lock (فعل)
بستن، بغل گرفتن، قفل کردن، قفل شدن، راکد گذاردن، بوسیله قفل بسته ومحکم شدن

coagulate (فعل)
بستن، سفت شدن، لخته شدن، دلمه کردن، ماسیدن

cork (فعل)
بستن، چوب پنبه گذاشتن، راه چیزی گرفتن، در دهن کسی را گذاشتن

spile (فعل)
بستن، با میخ چوبی مسدود کردن

picket (فعل)
بستن، نرده کشیدن، اعتصاب کردن، افسار کردن، مراقبت کردن، جلو کسی راه رفتن یا ایستادن

padlock (فعل)
بستن، قفل کردن

ligate (فعل)
بستن، مسدود کردن رگ

obturate (فعل)
بستن، گرفتن، مانع شدن، مسدود کردن

occlude (فعل)
بستن، مسدود کردن

portcullis (فعل)
بستن، مسدود کردن

posset (فعل)
بستن

switch on (فعل)
بستن

فارسی به عربی

اختناق , اربط , اغلق , انتهاء , انسب الیه , اوصل , تخثر , حانة , حزام , حصار , حک , ختم , رباط , سد , ضربة , فلینة , قفل , قلم , کتلة , مربی , مشبک
( بستن (به درشکه وغیره ) ) عقبة
( بستن (وله ) ) صندل خشبی

پیشنهاد کاربران

inclose
بستن. بند
واژه بستن از ریشه هندو اروپائی bhendh یا بستن ودر اوستا بندایائتی bandayaiti ودر سانسکریت بندهاناتی bandhanati و بندها bandha ودر انگلیسی بند band یا بستن، ریبون ribbon یا نوار بستن باند bond یا اوراق قرضه و پیوستگی و باندل bundle یا بسته بندی کردن.
...
[مشاهده متن کامل]

مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن
بسی مشکل بود بر روی صاحب خانه دربستن - کلیم همدانی

بررسیِ واژگانِ " هیتَن/های":
در زبانِ اوستایی " ها ( ی ) ha ( y ) " به چمِ " بستَن" بوده است. مجهولی/گذشته یِ این واژه "هیتَ" بوده است ( PPfP در فرتورِ زیر نشاندهنده همین موضوع است ) .
چمهایِ واژه یِ " ها ( ی ) " :
...
[مشاهده متن کامل]

1 - بَستَن، به بند کشیدن ( دست و پای کسی را بستن )
2 - به هم بَستَن، ارتباط دادن، اتصال دادن، با یکدیگر ارتباط/اتصال برقرار کردن، در ارتباط/اتصال قرار دادن
3 - بستَن ( اسب ) به گاری، به گاری وصل کردن، یوغ کردن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته:
1 - " هیتَن" با واژه یِ " hitch " در زبانهای اروپایی به چمِ " بستَن، کشاندن" همریشه است.
2 - در زبانِ آلمانی به "رابطه" در مزداهی ( =ریاضی ) ، " beziehung" می گویند که " be" پیشوند است و " ziehung" از کارواژه " ziehen" به چمِ " کِشیدن، کِشاندن" است. درزبانِ انگلیسی به "رابطه" در مزداهی " relation" از کارواژه یِ " relate" می گویند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهاد:
1 - همانطور که در بالا گفته شد، مجهولی/گذشته یِ این واژه " هیتَ" بوده است که اگر آن را به پارسیِ کنونی برگردانیم "هیته" از کارواژه یِ " هیتَن" را خواهیم داشت. بُن کنونیِ کارواژه " هیتَن" نیز " های hay" خواهد بود که در بالا به آن اشاره شد.
2 - بنابر نکته هایِ 1 ، 2 و چمهایِ 2 ، 3 در بالا، می توان به جایِ واژگانِ "رابطه، رابطه داشتن" در مزداهی ( ریاضی ) از کارواژه یِ " هیتَن" بهره ببریم. ما همچنین می توانیم پیشوندهایی همچون ( فر، در، پَر، وا، پی و. . . ) را با کارواژه یِ " هیتَن" همراه سازیم و نوواژگانی را پدید آوریم.
3 - جدای از اینکه با پیشنهادِ شماره 2 همسو باشید یا نَه، کارواژه یِ " هیتَن" با بُن کنونیِ " های" تواناییِ کاربست پذیریِ بالایی در زبانِ پارسی دارد؛ برای نمونه می توان به جای واژه یِ communicate از ان بهره برد که برابرِ آن در آلمانی " sich in Verbindung setzen ( ارتباط برقرار کردن، خود را در ارتباط قرار دادن ) می شود، چنانکه فرتورِ زیر شماره یِ 2 گویایِ آن است.
4 - درصورتِ ناگذرا دانستَنِ کارواژه یِ "هیتَن" چه بسا می توانیم کارواژه یِ " هایانیدن ( گذرایِ " هیتَن" ) " را از آن بسازیم و واژگانی همچون "هایانِش" را از آن بیرون بکشیم.
5 - چمهایِ واژگانِ اروپاییِ بالا و واژه یِ " هیتَن" گویایِ یک چیز است:
" کشاندَن یا هدایت به قصدِ ارتباط یا اتصال ( برای نمونه: کشاندَن اسب ( یا هر چارپایِ دیگر ) برایِ بستَن به گاری )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت ( reference ) :
بخشِ 1801 و 1802 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ باستان" نوشته یِ " کریستین بارتولومه"

بستن
سد کردن. [ س َک َ دَ ] ( مص مرکب ) بستن و استوار کردن :
از چه کنی سد در داد و ستد
فایده در داد و ستد میرسد.
ایرج میرزا.
رجوع به سد شود.
بندیدن . [ ب َ دی دَ ] ( مص ) بستن . ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) . || قید کردن . مقید کردن . || حبس کردن . زندان کردن . ( فرهنگ فارسی معین ) .
رتق
ردم
بستن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "بستن " می نویسد : ( ( بستن در پهلوی همین ریخت را داشته است . ) )
( ( سرش راست بر شد ، چو سرو بلند؛
به گفتار ، خوب و خرد کارْبند. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 196 )
...
[مشاهده متن کامل]

به باند در زبان آذری ساریق گفته می شود از مصدر ساریماق به معنی پیچیدن چیزی به دور چیز دیگر مخصوصا زخم
واژه ی فارسی بستن به زبان های غربی وارد شده و در ریخت bind در آمده و در زبان انگلیسی در معنی: بستن، اسیر کردن، گرفتار شدن، با نوار یا طناب بستن و. . . امروزه کار برد دارد. واژه ی باند زخم بندی هم از آن گرفته شده است.
بنابراین واژه ی بستن با واژه های: بنده، بستن، بند ( زندان ) ، و واژه های باند، bind انگلیسی همریشه می باشد.

بستن : گرفتن یک خانه با دو مهره[ اصطلاح تخته نرد]
Close

بپرس