بسبسه

لغت نامه دهخدا

( بسبسة ) بسبسة. [ ب َ ب َ س َ ] ( ع مص ) سرعت نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بلفظ بس بس خواندن. ( منتهی الارب ). بلفظ بس بس خواندن ناقه را. ( آنندراج ). و بسبسة بالغنم او الناقة؛ بلفظ بسبس خواندن گوسپند یا شتر را. ( ناظم الاطباء ). || مداومت کردن بر چیزی. ( منتهی الارب ). مداومت کردن ناقه بر چیزی. ( آنندراج ): بسبسةالناقه ؛ مداومت کردن ماده شتر بر چیزی. ( ناظم الاطباء ).

بسبسة. [ ب ِ ب ِ س َ ] ( اِ ) گیاهی است. مو. تامساورت تامشاورت. کمون الجبل. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مو، کمون الجبل و تامساورت شود.

بسبسة. [ ب َ ب َ س َ ] ( اِخ ) بسبسةبن عمروبن ثعلبةبن خرسةبن زید... هم سوگند بنی طریف بن الخزرج بن ساعدة... بود و بگفته ابن اسحاق وی را بسبس نیز گویند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 152. و بسبس بن عمرو والاستیعاب ص 71. و امتاع الاسماع ص 63 شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس