بساعت. [ ب ِ ع َ ] ( ق مرکب ) در ساعت. فوراً : چو دید طلعت نورانی بهشتی توکند بساعت بر هستی خدای اقرار.مسعودسعد.وگرنه هیبت آن تیغ اژدها پیکرکند بساعت زنار بر میانش تار. مسعودسعد.رجوع به ساعت شود.
بساعت ؛ درساعت. دردم. درحال. فوراً. برفور. فی الفور :هرچه ورزیدند ما را سالیانشد به دشت اندر بساعت تند و خوند. آغاجی.+ عکس و لینک