بس بس
لغت نامه دهخدا
بس بس. [ ب َ ب َ ] ( اِخ ) ابن عمروجُهنی هم سوگند بنی ساعدةبن خزرج. ( از الاصابة ج 1 قسم اول ص 186 ). یکی از انصار و صحابه است و در غزای بدر حضورداشته. ( قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به منتهی الارب و الاستیعاب و امتاع الاسماع ص 63، 65، 76 و بسبسة شود.، بسبس. [ ب َ ب َ ] ( ع اِ ) زمین بی آب و گیاه ج ،بسابس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بیابان خالی. ( مهذب الاسماء ). بیابان خشک. زمین خالی. ( دزی ج 1 ص 83 ). || درختی است که از آن پالان سازند یا باین معنی صواب سَبسَب است. ( منتهی الارب ). درختی که از آن پالان سازند. ( ناظم الاطباء ). || در حاوی نقل میکند: که او را از بلاد هند نقل کنند به اطراف و به هیئت به پوست درخت ماند و او را بجهت بوی خوش در مجمرها بسوزند و این تعریف کافی نیست و این صفات دلالت کند بر آنکه او بسباس است. ( ترجمه صیدنه ابوریحان نسخه خطی کتابخانه مؤلف ورق 24 ب ).
فرهنگ فارسی
زمین بی آب و گیاه ج بسابس بیابان خالی بیابان خشک زمین خالی یا درختی است که از آن پالان سازند یا باین معنی صواب سبسب است یا در حاوی نقل میکند که او را از بلاد هند نقل کنند باطراف و بهیئت بپوست درخت ماند و او را بجهت بوی خوش در مجمر ها بسوزند و این تعریف کافی نیست و این صفات دلالت کند بر آنکه او بسباس است .
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید