هر شام گرد قلعه او دوله شغال
هر صبح گرد خندق او نعره بزک.
فلکی ( از آنندراج ).
|| شاگرد مطبخی. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). || مقابل نهر. در اصطلاح زراعت ، حق آبه از شعبه ای از نهر که آن نهر منشعب از رود است. ( یادداشت بخط دهخدا ). || ( اِمصغر ) مصغر بز. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). بزچه. بزغاله. بزیچه : بزک نمیر بهار میاد
کمبزه با خیار میاد.
|| ( اِخ ) جدی. ( التفهیم ).
بزک. [ب َ زَ ] ( اِ ) ( شاید از کلمه ترکی و از مصدر بزمق باشد ) و شاید تبزیج عربی بمعنی آراستن از این کلمه فارسی معرب است. ( یادداشت بخط دهخدا ). آرایش که زن روی خویش را کند از سفیداب و سرخاب و وسمه و زنگک و خال و سرمه و جز آن. چاسان فاسان. تزین. تحفل. توالت.