بزودی

/bezudi/

معنی انگلیسی:
anon, shortly

لغت نامه دهخدا

بزودی. [ ب ِ ] ( ق مرکب ) ( از: ب + زود + ی ) بعجلت و شتاب. ( آنندراج ). با شتاب و سرعت. شتابان. ( ناظم الاطباء ) :
اگر من بزودی بیایم براه
چه گوید مرا آن خردمند شاه ؟
فردوسی.
من از پس بزودی بیارم سپاه
سپاهی بکردار ابر سیاه.
فردوسی.
پدر نام ساسانْش کرد آن زمان
مر او را بزودی سر آمد زمان.
فردوسی.
- بزودی زود ؛ بسیار زود. بسیار سریع. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

۱- زود . ۲- با شتاب و سرعت .

مترادف ها

presently (قید)
فعلا، قریبا، بزودی، حتما، انا، لزوما، عنقریب

soon (قید)
قریبا، بزودی، زود، عنقریب، طولی نکشید

anon (قید)
چند لحظه بعد، بزودی، فورا

quickly (قید)
بزودی، سبک، بسرعت، سریعا

early (قید)
بزودی، در اوایل، در ابتدا

by and by (قید)
بزودی، در اینده، کم کم

erelong (قید)
بزودی، در اینده نزدیک

فارسی به عربی

عما قریب , فی الوقت الحاضر , قریبا , مبکرا

پیشنهاد کاربران

زودا. ( ق مرکب ) بمعنی نزدیک است. ( آنندراج ) . به زودی و به تعجیل و به سرعت. و زودا که ؛ عنقریب و بزودی و به همین زودی و هرچه زودتر. ( ناظم الاطباء ) . بسی زود. چه بسیار زود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
...
[مشاهده متن کامل]

نیک و بد این عالم پیش و پس کار او
زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری.
منوچهری ( یادداشت ایضاً ) .
شکل دندان و قد و زلف تو زودا که برو
سین و نون و الف و یا همه تاوان آرند.
سنائی ( دیوان چ سنگی ص 33 ) .
چون منجم نظر افکند به پیشانی من
گفت زودا که سرت در خم چوگان گردد.
سنجر کاشی ( از آنندراج ) .
آن جام که از رأی منیر تو فلک ساخت
زودا که کند غنچه گل شهرت جم را.
عرفی ( ایضاً ) .
رجوع به زود و دیگر ترکیبهای آن شود.

عنقریب
نه دیر. [ ن َ ] ( ق مرکب ) زود. بزودی : من این لشکرم را یکایک نه دیرکنم یکسر از گنج و دینار سیر. فردوسی .
momentarily
تا نه بس روزگار: بزودی، در مدتی کوتاه، نظیرِ " نه دیر"
( ( تا نه بس روزگار خواهی دید
هم سپه مرده هم سپهسالار ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۸۳. )
دراتی به نزدیکی

بپرس