بزو

لغت نامه دهخدا

بزو. [ ب َزْوْ ] ( ع مص ) گردن کشی کردن. ( آنندراج ). || قهر کردن. ( آنندراج ). تطاول کردن. ( از اقرب الموارد ). تطاول کردن و غالب شدن بر کسی. ( ناظم الاطباء ). || سخت گرفتن. ( آنندراج ). || مقهور کردن و دارگیر نمودن. ( ناظم الاطباء ). مقهور کردن. ( المصادر زوزنی ). || کار کردن. ( آنندراج ). || بزا ( کجی پشت ) گردیدن. ( ناظم الاطباء ). مبتلا به بیماری بزا شدن. ( از اقرب الموارد ).

بزو. [ ب ِ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) بزه
ده کوچکی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند .

پیشنهاد کاربران

بَز/baz/در گویش شهرستان بهاباد به معنای کلفت و ضخیم است.
نان بَزو به نان ضخیم گفته می شود و معمولا از نوع تافتون است. این نان دندان گیرتر و نرم تر نسبت به نمونه نازک ان است و به همین دلیل افراد پیر بیشتر این نان را می پسندند اما در کل تافتون از نوع ضخیم کمتر پخته می شود شاید مردم بیشتر نان با ضخامت معمولی را ترجیح می دهند و یا پخت این نوع برای نانوا ها همراه با مشکلاتی است.
...
[مشاهده متن کامل]

در ضمن در بعضی از شهرستان های کرمان به نان ضخیم نان خورشیدی گفته می شود.

بپرس