بزنگاه

/bezangAh/

مترادف بزنگاه: دزدگاه، کمینگاه، کمینگه، لورگاه، مکمن، میعادگاه، وعده گاه، لحظه حساس

معنی انگلیسی:
crisis, crucial, proper moment, nick of time

لغت نامه دهخدا

بزنگاه. [ ب ِ زَ ] ( اِ مرکب ) ( از: ب + زن + گاه ) جای مخوف و محل دزدان و رهزنان. ( آنندراج ). جائی که خوف رهزنان داشته باشد. ( از مصطلحات از غیاث اللغات ). جای قطع طریق. ( فرهنگ فارسی معین ). جای سرقت. جای قطاع طریق در راه ها. گزک. ( یادداشت بخط دهخدا ) :
لب شکوه را کی دهد راه حرف
هجوم سخن در بزنگاه حرف.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
|| جای زدن. || گاه زدن. ( یادداشت بخط دهخدا ). || درست و تمام وقت کاری که در فوت آن زیان باشد. محل مساعد با مقصود. زمان مساعد. مکان مساعد. وضع مساعد با عنوان کردن منظوری. ( یادداشت بخط دهخدا ). در محاوره است که حالا بزنگاهش رسیده ایم یعنی به مخ آن کار رسیده ایم. ( آنندراج ). موقع باریک و حساس. ( فرهنگ فارسی معین ).
- سر بزنگاه ؛ درست در مکان مساعد و لحظه مساعد. آنجا که مچ طرف را بگیرند. نقطه ضعف. ( فرهنگ فارسی معین ). سر وقت. بموقع. موقع مساعد.
|| کنایه از دبر. ( آنندراج ). دبر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هرکه را شوق صحبتت چسپید
بوصالت چو احتلام رسید
نیست دشوارتر از این راهی
کس ندیده چنین بزنگاهی.
شفیع اثر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

جای زدن، جای دزدان وراهزنان، کنایه ازنظم یانثر
۱- جای زدن ۲- جای قطع طریق . ۳- موقع باریک و حساس . ۴- دبر. یا سر بزنگاه . آنجا که مچ طرف را بگیرند نقط. ضعف .

فرهنگ معین

(بِ زَ ) (اِمر. ) ۱ - جای راهزنی . ۲ - کنایه از: موقعیت حساس .

فرهنگ عمید

۱. جای زدن.
۲. [عامیانه] موقعیت حساس یا مناسب: سر بزنگاه پیدایش شد.
۳. [مجاز] آن قسمت از نظم یا نثر که شاعر و نویسنده مطلب و مقصود خود را در آنجا بیان کند.

فرهنگستان زبان و ادب

{point of attack} [هنرهای نمایشی] لحظۀ آغاز کنش اصلی در نمایش یا داستان

پیشنهاد کاربران

ایستگاه
In the nick of time
سر بزنگاه و به موقع
موقعیت حساس واضطراری
milestone

بپرس