بزن

/bezan/

مترادف بزن: بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه بزن ، جنگی، دعوایی، کتک کار ، پرزور، زورمند، قوی، نیرومند

متضاد بزن: بخور، کتک خور، ضعیف، ناتوان

معنی انگلیسی:
valiant

لغت نامه دهخدا

بزن. [ ب َ زَ ] ( اِ ) ماله برزیگران را گویند و آن چوبی یا تخته ایست که زمین شیارکرده را بدان هموار کنند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). ماله برزگری و آهن قلبه. ( ناظم الاطباء ). مَیکَعة. ( منتهی الارب ). بمعنی برن است یعنی تخته ای که با آن زراعت هموار کنند. ( شعوری ).

بزن. [ ب ِ زَ ] ( فعل امر ) امر به زدن باشد.( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) :
اشتقاقش ز چیست دانی زن
یعنی آن قحبه را به تیر بزن.
سنائی ( از آنندراج ).

بزن. [ ب ِ زَ ] ( ص مرکب ) ( از: ب + زن ) نیکوزننده. چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن. دلاور شجاع. ( ناظم الاطباء ). که سخت و بسیار تواند زدن. ( یادداشت بخط دهخدا ).
- بزن بهادر ؛ بسیار شجاع. مردانه. ( ناظم الاطباء ). شجاع. قولچماق. زورمند. ( یادداشت بخط دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- دلاور شجاع . ۲- دوم شخص مفرد امر حاضر از ( زدن ).

فرهنگ معین

(بِ زَ ) (ص مر. ) ۱ - دلاور، شجاع . ۲ - (فع . ) دوم شخص مفرد امر حاضر از «زدن ».

گویش مازنی

/bezen/ چارپای اخته شده & بزن – کتک بزن - بکوب

واژه نامه بختیاریکا

دِرِه

پیشنهاد کاربران

در گویش تاتی به دانا و توانا میگویند.
لعنتی چسو من وسط بزنو می خوام آنقدر احمق نباشید
بزن درزبان کردی یعنی بز

بپرس