بزن. [ ب ِ زَ ] ( فعل امر ) امر به زدن باشد.( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) :
اشتقاقش ز چیست دانی زن
یعنی آن قحبه را به تیر بزن.
سنائی ( از آنندراج ).
بزن. [ ب ِ زَ ] ( ص مرکب ) ( از: ب + زن ) نیکوزننده. چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن. دلاور شجاع. ( ناظم الاطباء ). که سخت و بسیار تواند زدن. ( یادداشت بخط دهخدا ).
- بزن بهادر ؛ بسیار شجاع. مردانه. ( ناظم الاطباء ). شجاع. قولچماق. زورمند. ( یادداشت بخط دهخدا ).