بزم اراستن

لغت نامه دهخدا

( بزم آراستن ) بزم آراستن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) مجلس عیش برپا ساختن :
صد بزم بیارائی هر جا که تو بنشینی
صد شهر بیاشوبی هر جا که تو برخیزی.
خاقانی.
اسباب طرب جمع کن و بزم بیارای
اطباق سموات چه گسترده و چه طی.
نزاری ( از انجمن آرا ).

فرهنگ فارسی

( بزم آراستن ) مجلس عیش برپا ساختن .

پیشنهاد کاربران

منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را :
یکی انجمن ساخت از بخردان
هشیوار و کارآزموده ردان.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
بسازیم فردا یکی انجمن
بگوئیم یک باد گر تن بتن.
فردوسی.
دل از داوریها بپرداختند
بآئین یکی جشن نوساختند.
فردوسی.
ساخت آنگه یکی بیوکانی
هم بر آئین و رسم یونانی.
عنصری.
مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب.
منوچهری.
و بهر کده ای مهمانی ساخته بودند نیکوتر از دیگر. ( تاریخ سیستان ) . تا بطاق رسید آنجا مهمانی نیکوتر بساخت و بیست روز او را مهمان داشت. ( تاریخ سیستان ) .
بر آرایش مهرگان جشن ساخت
بشاهی سر از چرخ مه بر فراخت.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
همه شادی و طرب جوید و مهمانی
که بسازندش از این برزن و آن برزن.
ناصرخسرو.
شنیدم که جشنی ملوکانه ساخت
چو چنگ اندر آن بزم خلقی نواخت.
سعدی ( بوستان ) .

بپرس