بزغ

لغت نامه دهخدا

بزغ. [ ب َ زَ ] ( اِ ) وزغ باشد و غوک نیز گویند. ( مجمعالفرس ). بمعنی وزغ است که بعربی ضفدع گویند. ( برهان ). غوک و وزغ. ( ناظم الاطباء ). وزغ است و آنرا بلفظ دری بک و وک گویند. ( آنندراج ). غوک. چغز. ( از فرهنگ اسدی ). کزو. ضفدع. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). مکل. قاس.غنجموش. قورباغه. ( یادداشت بخط دهخدا ) :
به آب اندر شدن غرقه چو ماهی
از آن به کز بزغ زنهارخواهی.
نظامی ( از آنندراج ).
اگر خود شود غرقه در زهر مار
نخواهد کسی از بزغ زینهار.
نظامی ( از آنندراج ).
و طلسمی ساخته بود که بروز هیچ بزغ و نبات الماء و وحوش و طیور آواز ندادندی. ( تاریخ طبرستان ). و بدین وزهشت آب بسیار جمع شده بود و مجمع آب بود و بزغهای بسیار در آن بودند و آواز میکردند. ( تاریخ قم ص 76 ).
مختفی گشت تیز در ریشش
چون بزغ در بزغسمه پنهان.
فیروز کاتب ( از یادداشت بخط دهخدا ).
ماهی از یافه درایی بزغ کم سخن است
کوه از خست آواز صدا خاموش است.
شرف شفروه ( از آنندراج ).
|| بندی که در جلو آب بندند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اما در این معنی مصحف برغ ( ورغ ) است. رجوع به برغ و ورغ شود. || جنگ. ( ناظم الاطباء ).

بزغ. [ ب َ ] ( اِ ) گَوی باشد که آب در آن جمع شود. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). باین معنی در آنندراج بفتح اول و ثانی آمده است. || رنگ آب. ( برهان ). || آب راکد و مرداب. || هر سبزی روئیده شده در میان آبهائی که وزغ در آنها زندگانی میکند. ( ناظم الاطباء ). || شاخ باشد که نشانده باشند و سبز نشده باشد یا دانه ای که کشته باشند و هنوز ندمیده باشد. ( مجمعالفرس ).

بزغ. [ ب َ ] ( ع مص ) برآمدن آفتاب. ( ناظم الاطباء ). روشن و تابان شدن آفتاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طلوع کردن خورشید. ( از اقرب الموارد ). || برآمدن دندان نیش شتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). برآمدن انیاب شتر. ( از اقرب الموارد ). || نشتر زدن حجامت گر و بیطارو خون روان کردن او. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). نیش درزدن. ( تاج المصادر بیهقی ). رگ زدن است و جز آن. ( المصادر زوزنی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) قورباغه غوک ضفدع .
بر آمدن آفتاب روشن و تابان شدن آفتاب .

فرهنگ معین

(بَ زَ ) ( اِ. ) قورباغه .

فرهنگ عمید

وزغ.

گویش مازنی

/bazegh/ ببلع بخور امر بلعیدن از سرتحکم و تحقیر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
بزوغ به معنی طلوع است در مجمع البیان آمده: چون ماه را طالع دید گفت: این پروردگار من است. در لغت آمده «بَزَغَتِ الشّمسُ: طَلَعَت»

پیشنهاد کاربران

بزغ ( بر وزن نذر ) در اصل به معنی شکافتن و جاری ساختن خون است و لذا به جراحی کردن بیطار ( دامپزشک ) بزغ گفته می شود و اطلاق بزغ یا بازغ بر طلوع آفتاب یا ماه در حقیقت آمیخته با یکنوع تشبیه زیبا است زیرا
...
[مشاهده متن کامل]
آفتاب و ماه به هنگام طلوع خود گویا پرده تاریکی را می شکافند ، علاوه بر این در کنار افق سرخی کمرنگی که بی شباهت به رنگ خون نیست در اطراف خود ایجاد می کنند .

بپرس