بزشکی. [ ب ِ زِ ] ( حامص ) طبابت. ( ناظم الاطباء ) : اگرچه بود میزبان خوش زبان بزشکی نه خوب آید از میزبان.اسدی ( از آنندراج ).عرب بر ره شعر دارد سواری بزشکی گزیدند مردان یونان.ناصرخسرو.