لغت نامه دهخدا
بزرگی کردن. [ ب ُ زُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بزرگواری و سروری کردن. || کنایه از خویشتن را بچشم دیگران بزرگ وانمودن. ( از آنندراج ) :
اگر کریم بزرگی کند بجای خود است
ز چرخ سفله بزرگی نمیتوان برداشت.صائب ( از آنندراج ).
بر خاک آبروی خود ای آسمان مریز
هرگز نکرده است بزرگی بما کسی.سلیم ( از آنندراج ).
|| بخشش کردن. عفو کردن :
که شاها بیش ازینم رنج منمای
بزرگی کن به خردان بر ببخشای.نظامی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- مهتری کردن ریاست کردن . ۲- پرستاری کردن . ۳- بلند همتی نمودن .
بزرگواری و سروری کردن یا کنایه از خویشتن را بچشم دیگران بزرگ وا نمودن .