یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانْت مرگ رویاروی.
حنظله بادغیسی.
بزرگی و شاهی و فرخندگی توانائی و فر و زیبندگی.
دقیقی.
کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین می گردان که جهان یاوه و گردانستا.
دقیقی.
چو تاج بزرگی بسر بر نهاداز او شاد شد تاج و او نیز شاد.
فردوسی.
بزرگی و دیهیم شاهی مراست که گوید که جز من کسی پادشاست ؟
فردوسی.
بدو گفت گیو ای سر سرکشان ز فر بزرگی چه داری نشان ؟
فردوسی.
بزرگی و فیروزی و فرهی بلندی و دیهیم شاهنشهی.
فردوسی.
سخنهای بیداد گوید همی بزرگی بشمشیر جوید همی.
فردوسی.
او را سزد بزرگی و او را سزد شرف او را سزد منی و هم او را سزد فخار.
فرخی.
هر کجا عنایت آفریدگار جل جلاله آمده همه هنرها و بزرگی ها ظاهر کرد. ( تاریخ بیهقی ص 387 ). قوم را سخت ناخوش می آید وی را در درجه ای بدان بزرگی دیدن. ( تاریخ بیهقی ). سستی بر اصالت رائی بدان بزرگی... دست یافت. ( تاریخ بیهقی ).بزرگی ترا شاه مهراج داد
کِت اورنج و چتر و که ات تاج داد.
اسدی.
بزرگی یکی گوهر پربهاست ورا جای در کام نر اژدهاست.
اسدی.
بیاد آمدم فر فرهنگ اوی بزرگی و دیهیم و اورنگ اوی.
( گرشاسب نامه ص 26 ).
چیست بزرگی همه دنیاو دین جز که مر او را نشد این هر دو نام.
ناصرخسرو.
گر بنزد توبپیری است بزرگی ، سوی من جز علی نیست به شابی نه حکیم و نه کبیر.
ناصرخسرو.
اگر بزرگی و جاه و جلال در درمست ز کردگار بر آن مرد کم درم ستمست.
ناصرخسرو.
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی هم بر آن سان که همی خلق جهان می طلبند.
ناصرخسرو.
گفتم از دولت تو آن بینم که بزرگی تو سزا باشد.
مسعودسعد.
خرد شاخی که شد درخت بزرگ بیشتر بخوانید ...