بزرگواری و کردار او و بخشش او
ز روی پیران بیرون همی برد آژنگ.
فرخی.
گشت بفضل و بزرگواری معروف همچو بعلم بزرگوار فلاطون.
فرخی.
هر کس که قصد کرد بدو بی نیاز گشت آری بزرگواری داند بزرگوار.
فرخی.
درخواستی تو شعرم این آمدت ز راوی اینت کریم طبعی اینت بزرگواری.
منوچهری.
و کسری اپرویز به درجتی رسید در بزرگواری... کس ملکی را مانند آن نبود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 102 ). بفرمود از آن خشم تا کرسی و طلسمها و تخت بدان بزرگواری از جای برکندند و مسجد را خراب کردند. ( مجمل التواریخ ).اندر بزرگواری او نیست هیچ شک
وندر بزرگواران مانند او کم است.
سوزنی.
کز ملک عرب بزرگواری بوده ست بخوبتر دیاری.
نظامی.
کای در عرب از بزرگواری درخورد شهی و تاجداری.
نظامی.
چون رفت عروس در عماری بردش ببسی بزرگواری.
نظامی.
خدای راست مسلم بزرگواری و حلم که جرم بیند و نان برقرار میدارد.
( گلستان ).