بزر
لغت نامه دهخدا
- بزر اسفیوش ؛ بزرقطونا. ( یادداشت بخط دهخدا ). و رجوع به بزرقطونا شود.
- بزرالارجوان ؛ از ارغوان فارسی است ، و آنرا زعیدا گویند و آن غیر تشمیزج است. ( مخزن الادویه ). و رجوع به ارجوان شود.
- بزرالاسفاناج ؛ بهترین وی آن بود که بسرخی مایل بود. ( از اختیارات بدیعی ).
- بزرالانجره ؛ قریص. ( بحر الجواهر ). قریص و ساسارکشت گویند و آن کزنه است. بپارسی تخم انجیره گویند. و رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالبصل ؛ تخم پیاز. ( یادداشت بخط دهخدا ). و رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالبطیخ ؛ بپارسی تخم خربزه گویند. بهترین آن بود که شیرین بود. طبیعت آن گرم و تر است. و رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالبقلة ( بقلة ) الحمقاء ؛ تخم خرفه. ( از یادداشت بخط دهخدا ). بزرالخرفه. ( ازاختیارات بدیعی ). رجوع به بقلةالحمقاء ( ذیل بقلة ) شود.
- بزرالبنج ؛ تخم بنگ. ( ذخیره خوارزمشاهی از یادداشت دهخدا ). تخم گیاه بنج که از مخدرات قویه است. ( ناظم الاطباء ). هندی اجراین خراسانی را نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). بپارسی تخم منگ گویند وبه لفظ دیگر صداع الرجال و آن سه نوعست ، سیاه ، سرخ وسفید و بهترین آن سفید و بعد از آن سرخ ، و سیاه آن کشنده بود. ( از اختیارات بدیعی ). ارماتیقون. ماش عطار. منگ. سیکران . ( یادداشت بخط دهخدا ).
- بزرالترنجان ؛ بادرنجبویه. ( یادداشت بخط دهخدا ).
- بزرالجرجیر ؛ بپارسی گیگر خوانند و بشیرازی کهزک گویند. رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالجزر ؛ تخم زردک. ( یادداشت بخط دهخدا ).
- بزرالجزرالبری ؛ دوقو است. ( اختیارات بدیعی ) ( فهرست مخزن الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ).
- بزرالجزرالبستانی ؛ بپارسی تخم گزر گویند. ( از اختیارت بدیعی ).
- بزرالحماض ؛ تخم ترشک. ( یادداشت بخط دهخدا ).
- بزرالجندقوقی ؛ بپارسی تخم انده قوقو گویند و دیواسبست گویند. ( از اختیارات بدیعی ).
- بزرالحرف المشرقی ؛ فلفل الصقالبه ، و آن ثمر پنج انگشت است. ( یادداشت بخط دهخدا ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( اسم ) هر تخمی که برای کاشت بکار رود جمع : بزور . یا بزر البنج . توضیح این کلمه را با ( بذر ) نباید اشتباه کرد و هر دو صحیح است . یا بزر کتان . بزرک
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید