از ابر بهاری ببارید نم
ز روی زمین زنگ بزدود و غم.
فردوسی.
خردمند بزدود آهن چو آب فرستاد بازش هم اندر شتاب.
فردوسی.
او خود اندیشه کار توبرددل ز اندیشه بیک ره بزدای.
فرخی.
چندانکه توانستی ملکت بزدودی کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی.
منوچهری.
یکی دختر که چون آمدز مادرشب دیجور را بزدود چون خور.
( ویس و رامین ).