بزد نای روئین و روئینه خم
خروش آمد و ناله گاودم.
فردوسی ( از فرهنگ اسدی ).
|| بزدن کاروان ؛ کالا و درم و دینار آنرا با زور و اعمال قوت در راه سفر دزدیده و بردن. ( یادداشت بخط دهخدا ). گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی را به یسیری بیاوردی ؟ ( ترجمه تفسیر طبری از یادداشت دهخدا ). رجوع به زدن شود. || سکه کردن. ضرب : بفرمود [بهرام چوبینه ] تا به ری اندر، صدهزار درم بزدند و پیکر پرویز بدان نقش کردند. ( ترجمه ٔتاریخ طبری ). صدهزار درم بزد بر نقش پرویز. ( ترجمه تاریخ طبری از یادداشت بخط دهخدا ). رجوع به زدن شود.