بزدل

/bozdel/

مترادف بزدل: آهودل، ترسان، ترسنده، ترسو، جبان، جبون، خایف، کم جرئت، کم دل

متضاد بزدل: شجاع، نترس، شیردل

معنی انگلیسی:
chicken, chicken-hearted, coward, cowardly, fainthearted, gutless, lily-livered, poltroon, pusillanimous, recreant, sissy, timid, timorous, unmanly, weak-kneed, yellow-belly, scary, yellow

لغت نامه دهخدا

بزدل. [ ب ُ دِ ] ( ص مرکب ) ترسان. نامرد. بیدل. ( آنندراج ). جبان. ترسو. ( ناظم الاطباء ). کم دل. کم جرأت. آهودل. اشتردل. بددل. کبک زهره. کلنگ دل. گاودل. گاوزهره. مرغ دل. ( یادداشت بخط دهخدا ). نامرد.بیدل. سیماب دل. اشتردل. ( مجموعه مترادفات ص 351 ).

فرهنگ فارسی

کنایه ازترسووکم جرات
( صفت ) ترسو جبان .

فرهنگ معین

(بُ. دِ ) (ص مر. ) ترسو، جبان .

فرهنگ عمید

ترسو، کم جرئت.

واژه نامه بختیاریکا

تُهی زهله؛ خیسنا؛ مَچُلن

دانشنامه عمومی

بزدل (فیلم ۱۹۶۵). بزدل ( به بنگالی: Kapurush ) فیلمی محصول سال ۱۹۶۵ و به کارگردانی ساتیاجیت رای است. در این فیلم بازیگرانی همچون سومیترا چاترجی، مادهبی موکرجی، هاردهان باندوپادهی ایفای نقش کرده اند.
عکس بزدل (فیلم ۱۹۶۵)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ترسو, کم جرات

مترادف ها

coward (اسم)
نامرد، خردل، ترسو، بزدل، ادم ترسو، شخص جبون

poltroon (اسم)
بزدل، ادم ترسو، ادم جبون و سرگردان

poor-spirited (صفت)
ترسو، بزدل، جبون، دارای روحیه ضعیف

weak-hearted (صفت)
ضعیف النفس، ترسو، بزدل

chicken-hearted (صفت)
نامرد، خردل، ضعیف النفس، کمرو، ترسو، بزدل

milk-livered (صفت)
نامرد، ضعیف النفس، بزدل

timorous (صفت)
ترسو، بزدل، جبون

pusillanimous (صفت)
ضعیف، ترسو، بزدل، جبون

chicken-livered (صفت)
کمرو، ترسو، بزدل

lily-livered (صفت)
ضعیف النفس، ترسو، بزدل، جبون

فارسی به عربی

جبان

پیشنهاد کاربران

بزدل ؛ اصطلاح رایج مثل بُز می ترسید یک اصطلاحی می باشد که مرتبط با رفتار ذاتی و خصیصه ی ترسو بودن و محتاط بودن و هوشیار بودن حیوان بُز در خطرات به نسبت گوسفند می باشد.
ضرب المثل بز مستی و بز رقصی و بز بازی نیز به عنوان یک اصطلاح رایج در فرهنگ ضرب المثل فارسی و ایرانی اصطلاحات رایجی می باشد که برای انسانهای سرخوش و بی غم دارای کاربرد طنزآمیز می باشد که تفسیر مفصل این این اصطلاحات در متن زیر تبیین شده است ؛
...
[مشاهده متن کامل]

بُز ؛ این کلمه احتمالا منشعب از کلمه ی بازی از صفت بازیگوشی و پر جنب و جوش بودن این حیوان به نسبت گوسفند و بره و میش که رفتار آرام تری دارد نامگذاری شده است.
جهت درک بهتر این تعریف برای کلمه ی بُز ضرب المثل بُز اَخوَش در فرهنگ ما ایرانی ها نیز رایج می باشد که تفسیر این ضرب المثل در متن زیر تحلیل و تبیین شده است ؛
بز اَخوَش ؛ این اصطلاح رایج ، معمولاً در گویش ها و لهجه های محلی به صورت بز اَخفَش نیز نگارش و استفاده می شود.
اَخفَش ؛ حرف ( ف ) و ( و ) در این کلمه به دلیل نقطه ی مشترک محل صدور آوا از ابزارهای ایجاد کلام واقع شده در دهان مثل لب و زبان و دندان و سقف دهان و حلق در قانون قلب ها در کلمات قابل تبدیل به همدیگر هستند به گونه ای که این واقعیت باعث ایجاد لهجه ها و گویش ها در جوامع مختلف می شود بر همین مبنا کلمه ی اَخوَش نیز قابل نگارش و خواندن است.
کلمه ی اَخوَش نیز با کلمه ی خوشی با غالب افعل در کلماتی مثل کامل و اکمل به معنی خیلی کامل یا کریم و اکرم به معنی خیلی بخشنده و فراوان از این دست کلمات که باعث نشان دادن و زیاد بودن یک مفهوم در کلمات می شود معنی می دهد.
بر همین مبنا کلمه ی اَخوَش به معنی خیلی خوش دارای مفهوم می شود.
کلمه ی خوشی نیز به همراه کلمه ی سَر معمولا با اصطلاح سَرخوش بودن در ضرب المثل بز اَخوَش نیز که عمل سر تکان دادن در این ضرب المثل وجود دارد مرتبط می شود.
نمونه ی عینی و انطباق رفتار سر تکان دادن در اصطلاح سرخوشی برای ما انسانها در مقایسه با حالت سرافکندگی که در حالت مغمومیت وجود دارد نیز به وفور قابل مشاهده است.
از آنجایی که بُز یک حیوان پر جنب و جوش و بازیگوش به نسبت گوسفند نیز می باشد و مفهوم سرخوشی و عمل سرخوش بودن و بازیگوشی برای این حیوان با اصطلاح بزبازی و بز رقصی و بز مستی جور در می آید این ضرب المثل نیز برای انسانهای سرخوش و بازیگوش و سرمست و خوشحال رایج شده است.
تا جایی که که حتی مفهوم و کلمه ی بازی در کلمه ی بُز با اصطلاح بزبازی و بز رقصی و بز مستی برای انسانهای سرخوش و سرمست و خوشحال نیز به عنوان یک ضرب المثل برگرفته از این رفتار ذاتی و صفت حیوان بُز که مدام در حال بالا و پایین پریدن و سرجمباندن می باشد نامگذاری و رایج شده است.
البته کلمه ی اَخفَش با ریشه ی خَفی و خَفا به معنی خیلی مستتر و مخفی در کلمه ی خُفّاش که عمل مخفی بودن به عنوان یک خصیصه ی رفتاری در این حیوان قابل مشاهده و دارای عینیت و انطباق است نباید برای اصطلاح بُز اَخفَش اشتباه برداشت شود.

کم دل، جبان، بیماردل، سست عنصر، کم جرأت
آقای ابوالحسن نجفی در غلط ننویسم �ص ۶۹، مدخل بزدل/بددل� معتقده که این واژه مبدل واژه ی �بددل� به معنای ترسو هست که شاهد براش داریم. برای مثال: دلیران قصد جنگ کردند و بددلان قصد گریز کردند. �سمک عیار�
خردل . [ خ َ دِ ] ( ص مرکب ) نامرد ترسنده . ( از برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) . نامرد که آنرا بزدل نیز گویند. ( شرفنامه ٔ منیری ) . بزدل . ( یادداشت بخط مؤلف ) . بددل .
مرغدل . [ م ُ دِ ] ( ص مرکب ) کنایه از بی دل و ترسنده و واهمه ناک . ( برهان ) ( آنندراج ) . که زود ترسد. جبان . بددل . گاودل . ترسناک . شتردل . غردل . کلنگ دل . اشتردل . آهودل . ترسو. بُزدل : گفت [ بوسهل زوزنی ] ای بوالحسن تو مردی مرغدلی سر دشمنان چنین باید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چنگل باز را همی دانم
در هوا مرغدل چنین زانم .
سنائی .
اندرآن صف که زور دارد سود
مرد را مرغدل نباید بود.
سنائی .
باز چترت چون بخسبد دشمنت آن مرغدل
همچو مرغ نیم بسمل حالی افتد در طپش .
کمال اسماعیل .
|| ضعیف النفس . نازکدل :
بر مرغ دلان چرا زنی سنگ جفا
ای تو ز کمان گروهه دلسنگین تر.
کمال اسماعیل .
|| در اصطلاح تصوف ، خائف از خداوند :
در کنف فقر بین سوختگان خام پوش
بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا.
خاقانی .
|| مرغ دلان ( به اضافه ) ، مرغ دلها :
مرغ دلان که بسته ٔ دام تواند روز و شب
تا نکشی کجا شوند از قفس ستم جدا.
سیف اسفرنگ .
هوای لطف تو از بهر صید مرغ دلان
ز دامگاه رجا دانه ٔ گمان برداشت .
سیف اسفرنگ .
نفحه ٔ لطفت امید مرغ دلان را
چون نفس عیسویست مرغ گلین را.
؟

جبان . . . . جبون . . . . . خایف. . . . ترسو . . . .
نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود :
دلاور شد آن مردم نادلیر
گوزن اندرآمد به بالین شیر.
فردوسی.
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند کسم نادلیر.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

همه ره زنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر.
نظامی.
نادلاور

ترس خورده=
ترسو و جبون
کبک زهره. [ ک َ زَ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ترسنده. بزدل. آهودل. جبان. ( یادداشت مؤلف ) . کبک دل :
هم ز می دان که شاهباز خرد
کبک زهره شود به سیرت سار.
خاقانی.
اسدگاودل کرکسان کبک زهره
از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.
خاقانی.
خائف
یعنی ترسو
متضاد کلمه شیر دل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)