بزخو
/bozxu/
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
* بزخو کردن: (مصدر لازم ) کمین کردن و منتظر فرصت بودن.
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
بُزخو کردن:درکمین نشستن، مترصد فرصت بودن، کمین کردن.
نمونه:تو اینجا بزخو کرده ای که چه؟ ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۷۶ )
محمدجعفر نقوی
نمونه:تو اینجا بزخو کرده ای که چه؟ ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۷۶ )
محمدجعفر نقوی
- تو کمین بودن
- منتظر فرصت مناسب بودن
- منتظر فرصت مناسب بودن
بُزخو/ bozxu [تر. ، = بسخو= بسقو] ( ا. ) کمین
بزخو کردن ( مص. ا. ) کمین کردن.
فرهنگ بزرگ سخن
حسن انوری
پسخو/ p�skhu : کمین، به کمین نشستن ( بزخو نیز آمده است ) پناه گرفتن در کمینگاه.
مانند: به پناه چادرها رسیدند. گل محمد بزخو کرد.
کلیدر
محمود دولت آبادی
بزخو کردن ( مص. ا. ) کمین کردن.
فرهنگ بزرگ سخن
حسن انوری
پسخو/ p�skhu : کمین، به کمین نشستن ( بزخو نیز آمده است ) پناه گرفتن در کمینگاه.
مانند: به پناه چادرها رسیدند. گل محمد بزخو کرد.
کلیدر
محمود دولت آبادی
کمین