بزخم ؛ کتک خورده. شکنجه دیده. زخمی. مجروح :
همی بود قیصر بزندان و بند
بزاری و خواری و زخم و گزند.
فردوسی.
- || به زور کتک. بوسیله زدن و کوفتن :
ز لشکر بر آمد سراسر خروش
بزخم آوریدند پیلان بجوش.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
گرفتند نفرین بر آن رهنمای
بزخمش فکندند هر یک ز پای
فردوسی.
بر سرش کوبد بزخم آن بند را
هم زند بر روی او سوگند را.
مولوی.
همی بود قیصر بزندان و بند
بزاری و خواری و زخم و گزند.
فردوسی.
- || به زور کتک. بوسیله زدن و کوفتن :
ز لشکر بر آمد سراسر خروش
بزخم آوریدند پیلان بجوش.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
گرفتند نفرین بر آن رهنمای
بزخمش فکندند هر یک ز پای
فردوسی.
بر سرش کوبد بزخم آن بند را
هم زند بر روی او سوگند را.
مولوی.