بزاویز

لغت نامه دهخدا

( بزآویز ) بزآویز. [ ب ُ ] ( اِمص مرکب ) واژونه آویختن ، چنانکه قصاب بز را بر قناره آویزد. ( آنندراج ) :
مدعی گرم تلاش نمکین خواهی شد
گر بزآویز شوی بهتر از این خواهی شد.
میرنجات ( از آنندراج ).
|| نام فنی از کشتی. ( آنندراج ). نام داو از کشتی و آن واژگون آویختن حریف است چنانکه قصابان ذبیحه را بر قنار بسته پوست کشند. ( غیاث اللغات ).

پیشنهاد کاربران

بپرس