لغت نامه دهخدا
بریک. [ ب َ ] ( ع ص ) برکت یافته : طعام بریک. ( از منتهی الارب ). مبارک فیه. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) افروشه یا خرمای تر که با مسکه خورند. ( منتهی الارب ). رطب که با زبد و کره خورند. واحد آن بریکة. ( از اقرب الموارد ). ج ، بُرُک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
بریک. [ بْری / ب ِ ]( فرانسوی ، اِ ) نوعی کشتی با دو دگل. ( یادداشت دهخدا ). و رجوع به بریق شود.
بریک. [ ب ُ رَ ] ( اِخ ) شهری است به یمامه. ( منتهی الارب ) ( از مراصد ).
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان میانرود سفلی بخش نور شهرستان آمل .
پیشنهاد کاربران
زمان استراحت وسط کار
نوعی رقص خیابانی است