پراکندگی در سپاه اوفتاد
برینش در آزرم شاه اوفتاد.
نظامی.
چو هرگه کزین سو شتاب آورندبرینش درین کشت و آب آورند.
نظامی.
ولی باید اندیشه را تیز و تندبرینش نیاید ز شمشیر کند.
نظامی.
اجزاز؛ به برینش آمدن پشم. ( زوزنی ). || راندن شکم و بریدن آن ، به معنی اینکه گویا شکم او را از غایت درد می برند. ( برهان ) ( از شرفنامه منیری ). زحیر. ( از آنندراج ). || هجرت. دور شدن. جدا شدن. جدائی : هجرة؛ برینش از وطن. ( دهار ). || ( اِ ) مقراض. ( ناظم الاطباء ).