بیابید از این مایه دیبای روم
که پیکر بریشم بود زرْش بوم.
فردوسی.
کرم کز توت بریشم کند آن نیست عجب چه عجب از زمی ار دُر دهد و گوهر بر.
فرخی.
بهمه شهر بود از آن آذین در بریشم چو کرم پیله زمین.
عنصری.
تا می ناب ننوشی نبود راحت جان تا نبافند بریشم خز و دیبا نشود.
منوچهری.
شده از غیرتش بریشم تن زَهره زهره ٔبریشم زن.
سنائی.
کرا بنده کو بار مردم کشدگهی شم کشد گه بریشم کشد.
نظامی.
بسا مرغ را کز چمن گم کنندقفس عاج و دام از بریشم کنند.
نظامی.
سه نگردد بریشم ار او راپرنیان خوانی و حریر و پرند.
هاتف.
نقّاض ؛ بریشم گزار. ( دهار ). و رجوع به ابریشم شود.- بریشم خور ؛ که ابریشم را بخورد. کرم خورنده ابریشم مانند بید و جز آن :
گرچه یکی کرم بریشم گر است
باز یکی کرم بریشم خور است.
نظامی.
- بریشم طناب ؛ طناب از ابریشم : زده بارگاهی بریشم طناب
ستونش زر و میخش از سیم ناب.
نظامی.
- بریشم لب ؛ که لبی نرم چون ابریشم دارد. نازک ، و آن صفتی نیکوست اسب را : بریشم لبی بلکه لؤلؤسمی
رونده چو لؤلؤ بر ابریشمی.
نظامی.
|| تار ساز، چه بجای زه یا سیم ِ امروزین ،در قدیم ابریشم بر رود و ساز و دیگر آلات زهی می کشیده اند : خری ماند اکنون بنه برنهید
بسازید رود و بریشم دهید.
فردوسی.
وآن سرانگشتان او را بر بریشمهای اوجنبشی بس بلعجب وآمدشدی بس بیدرنگ.
منوچهری.
پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف چون بریشم زگوشمال رباب.
سوزنی.
یک بریشم کم کن از آهنگ جورگر نه با ایام در یک پرده ای.
انوری.
تن چو تار قز و بریشم وارناله زین تار ناتوان برخاست.
خاقانی.
لاجرم از سهم آن بربط ناهید رابندرهاوی برفت ، رفت بریشم ز تاب.
خاقانی.
عندلیب از نوای تیزآهنگ گشته باریک چون بریشم چنگ.
نظامی.
نوای جهان خارج آهنگی است بیشتر بخوانید ...