بریزیدن. [ ب ِ دَ ] ( مص ) تفتّت. خردمرد شدن. ریزه ریزه شدن. ( یادداشت دهخدا ): تمرّد؛ موی بریزیدن. ( از دستوراللغة ). و رجوع به بریزانیدن شود. || متلاشی شدن. از هم پاشیدن. پوسیدن : تناثر لحم ؛ بریزیدن گوشت. ( از یادداشت دهخدا ). از هم فروریختن : آن مردگان در آن چهار دیوار بماندند سالیان بسیار و جمله بریزیدند و خاک شدند. ( ترجمه تفسیر طبری ). التهرؤ؛ از هم بریزیدن گوشت. ( از مجمل اللغة ). و رجوع به بریزانیدن شود.