بری کردن. [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بیزار کردن. دور کردن : یکی دخترش بود کز دلبری پری را برخ کردی از دل بری.اسدی.مفلسی من ترا از بر من می بردسرکشی تو مرا از تو بری میکند.خاقانی. || بریدن. برداشتن : سال تا سال همه مدحت او نظم کنم نکند میر دل از مهر چنین بنده بری.فرخی.