برگفتن

لغت نامه دهخدا

برگفتن. [ ب َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) گفتن. شرح دادن. بازگفتن :
چو برگفت از اینان گو پیلتن
شنیدند گفتار او انجمن.
فردوسی.
چو برگفت این سخن پیر سخن سنج
دل خسرو حصاری شد برین گنج.
نظامی.
چو برگفت این حدیث خوشتر از جان
ز خجلت در زمین شد آب حیوان.
نظامی.
داننده راز راز ننهفت
با مادرش آنچه دید برگفت.
نظامی.
گفت برگو تا کدامست آن هنر
گفت من آنگه که باشم اوج پر.
مولوی.
قَص ، قَصص ؛ برگفتن قصه. ( از دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). و رجوع به گفتن.

فرهنگ فارسی

گفتن شرح دادن .

واژه نامه بختیاریکا

ور گدِن

پیشنهاد کاربران

بپرس