برگست

لغت نامه دهخدا

برگست. [ ب َ گ َ ] ( صوت ، ق ) برگس. پرگس. پرگست. به معنی برگس است که معاذاﷲ و خدا نکند باشد. ( از برهان ) ( از هفت قلزم ) ( از آنندراج ). حاشا. حاش. ( حبیش تفلیسی ). مباد. معاذاﷲ. دور. دور باد. ( یادداشت دهخدا ). رجوع به برگس شود :
رودکی ار قطب شاعران جهان بود
سد ز یکی آر، زو کسائی برگست
خاک کف پای رودکی نسزی تو
هم بشوی کو بشد چه خائی برغست.
کسائی.
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از او تویی کسائی ؟ برگست.
کسائی.
بهمت چون فلک عالی بصورت چون مه رخشا
فلک چون او بود برگست و مه چون او بود حاشا.
قطران.
برگست من نگفتم داءالشیخ من تحت ، آن پسر مناذر گفت. ( اغانی ).
کسی چو او بود در ملک ؟ هیهات
شهی چون او بودبر تخت ؟ برگست.
صاحب فرهنگ منظومه.
- برگست باد ؛ حاش ﷲ. ( یادداشت دهخدا ) :
برگست باد بر همه کردارهای بد
آنک او به نسبت نبی مصطفی بود.
غواص.
فلما رأینه أکبرنه و قطعن أیدیهن و قلن حاش ما هذا بشراً، اًن هذا اًلا ملک کریم. ( قرآن 12 / 31 )؛ پس این زنان گفتند حاش برگست باد از این که مردم است مگر فرشته است گرامی بدین نیکوئی.( ترجمه تفسیر طبری ).
سخنها که گفتی تو برگست باد
دل و جان آن بدکنش گست باد.
فردوسی.

فرهنگ عمید

= پرگست

پیشنهاد کاربران

بپرس