احرار روزگار رضاجوی من شدند
چون برگزیده علی المرتضی شدم.
ناصرخسرو.
در شهنشاهی ترا یزدان ز عالم برگزیدهرکه یزدان برگزیدش برگزیده آن بود.
معزی.
ای درّ برگزیده که غواص کرده ای در بحر فکر خاطر دردانه سنج را.
خاقانی.
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده.
حافظ.
اختصاص ؛ برگزیده شدن. أطراب ؛ برگزیده ریاحین. انفاس ؛ برگزیده و نفیس شدن. تقمّؤ؛ برگزیده مال گرفتن. ( از منتهی الارب ). حَمیم ؛ مال برگزیده. خَیر؛ بهترین برگزیده و مردبرگزیده پرهنر. خیرةاﷲ؛ برگزیده خدای عزوجل. ( دهار ). صَفْو؛ خالص و برگزیده از هر چیزی. صُیّاب ، صُیابة؛ خالص و بی آمیغ و برگزیده از هر چیزی. ( منتهی الارب ). عقار [ ع َ / ع ُ ]؛ برگزیده رخت و اسباب که جز در عید و نحو آن استعمال نکنند. عُلبوبة؛ برگزیده و مهتر قوم. ( منتهی الارب ). نَجیب ؛ شتر برگزیده. نخبة؛ مرد برگزیده. ( دهار ). نَصیّة؛ خیار و برگزیده از مردم و ستور و جز آن. نُضاض ؛ برگزیده قوم. ( از منتهی الارب ). نقابة؛ برگزیده هر چیزی. ( دهار ). || ترجیح داده شده. مرجح. ( فرهنگ فارسی معین ). پسندیده. ( ناظم الاطباء ). پسندآمده : مخصوص گردانید او را به رسمهای برگزیده. ( تاریخ بیهقی ص 308 ). و رجوع به گزیده شود.