ز توفیدن بوق و از بانگ تیز
همه بیشه بد چون خزان برگ ریز.
اسدی.
ز بس برگ ریزش گه باد تیزگرفتی جهان هر زمان رستخیز.
اسدی.
- برگ ریز شدن ؛فروریختن برگ به زمین :نشانی از کف دربار او دهد به خزان
چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا.
سوزنی.
|| ( اِ مرکب ) موسم خزان. ( غیاث ). خزان. ( هفت قلزم ). خریف. پائیز : چون برگ ریز دولت تو شد روان ملک
آراست چون بهار همه رهگذار ملک.
مسعودسعد.
آمد خجسته موسم قربان به مهرگان خون ریز این بهم شد با برگ ریز آن
با مهرگان چو نیک فتاد اتفاق عید
خونریز و برگ ریز پدید آمد و عیان.
سوزنی.
درخت وفا را کنون برگ ریز است از این برگ ریز وفا می گریزم.
خاقانی.
برگ ریز خزان کند انجم باز نقش بهار بندد صبح.
خاقانی.
این بهار نو ز بعد برگ ریزهست برهان بر وجود رستخیز.
مولوی.
شکایتها همی کردی که بهمن برگ ریز آمدکنون برخیز و گلشن بین که بهمن بر گریز آمد.
مولوی ( از آنندراج ).
برگ ریز است شاخ دانش رااین خزان را بهار بایستی.
عماد فقیه.
- برگ ریز عمر ؛ خزان زندگی. دوران کهولت و پیری. هنگام پیری. نزدیک به پایان رسیدن عمر کسی یا چیزی : در برگ ریز عمر عدو صرصر اجل
نوروز را طبیعت فصل خزان دهد.
ظهیرالدین فاریابی.