ز خر برگیرم و بر خود نهم بار
خران را خنده می آید بدین کار.
نظامی.
تَشخیر؛ برگرفتن گلیم از پشت ستور. جَحف ؛ برگرفتن آب را. قَش ؛ برگرفتن از خوان هر آنچه بر آن قادر توان شد. کَشط؛ برگرفتن جل از پشت ستور. ( از منتهی الارب ). || برداشت کردن. اخذ کردن. جدا کردن قسمتی از چیزی. مقداری از چیزی برداشتن : هرکه از آن زر برگیرد و به خانه برد مرگ اندر آن خانه افتد. ( حدود العالم ). بیست بار هزارهزار درم اندر بیت المال جمع شده بود... برگرفت و به بصره شد. ( تاریخ سیستان ). گفت یا جبرئیل چه خواهی ؟ گفت یک قبضه خاک خواهم برگرفت. ( قصص الانبیاءص 8 ).چوبرگیری از کوه و ننهی بجای
سرانجام کوه اندرآید ز پای.
؟ ( از کلیله و دمنه ).
قراضه دیگر برگیر وپرنج خر و آن خاک بیرون انداز. ( سندبادنامه ص 132 ). || حمل کردن. بردن. با خود بردن. با خود برداشتن. بهمراه خود برداشتن : چو آب سیلی گر ژاله برگرفتی مرد
چو آب جوئی گر پیل وار بردی بار.
فرخی.
جلالش برنگیرد هفت گردون سپاهش برنتابد هفت کشور.
عنصری.
کودک را برگرفتم و به نزدیک یار خویش آوردم. ( تاریخ سیستان ). استری و قدری خوردنی برگرفت و راه خراسان گرفت. ( تاریخ سیستان ). آخر مرا صبر نبود تا او را برگرفتم و بنزدیک کاهن بردم [ حلیمه دایه رسول اﷲ آن حضرت را ]. ( تاریخ سیستان ). پس بازرگان را بخواند و مال بسیار برگرفت و رو بمصر نهاد. ( قصص الانبیاء ص 179 ).بار خرد و حکمت و برگ هنر و فضل
برگیر که تو این همه را تخم و نهالی.
ناصرخسرو.
برگیر زاد راه که پرهیز و طاعت است زین راه سر متاب که این راه اولیاست.
ناصرخسرو.
الفنجگاه تست جهان زینجابرگیر زود زاد ره محشر.
ناصرخسرو.
کلید گنجها دادش که برگیرکه پیشت مُرد خواهد مادر پیر.
نظامی.
خری کو شست من برگیرد آسان ز شست وپنج من نبود هراسان.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...