چون ریاضیش کند رایض چون کبک دری
بخرامد بکشی در ره و برگردد باز.
منوچهری.
ور به جیحون در از تو برگرددمتحیر بماندت بر گنگ.
ناصرخسرو.
بدان تا لشکر از من برنگرددبنای پادشاهی درنگردد.
نظامی.
فتاده با تب گرم و دم سردمرا با محنتم بگذار و برگرد.
نظامی.
بگرمی گفت کاری شرط کردم وگر زین شرط برگردم نه مردم.
نظامی.
نگردم از تو تا بی سر نگردم ز تو تا درنگردم برنگردم.
نظامی.
کس این کند که ز یار و دیار برگرددکند هرآینه چون روزگار برگردد.
سعدی.
دانی که من از تو برنگردم چندانکه جفا کنی صوابست.
سعدی.
من هم اول روز گفتم جان فدای روی توشرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش.
سعدی.
چو برگردید روز نیک بختی در و دیوار بر وی نیش گردند.
ابن یمین.
اگر... چیزی کرده ایم که بر دل شما خوش نیامده است بازگویید تا از آن برگردیم... و پیشتر از آنک ما نقض عهد کنیم و از پیمان برگردیم شما از عهد برمگردید. ( تاریخ قم ص 255 ). اًعتتاب ؛ برگردیدن از کاری بسوی غیر آن. اًقران ؛ برگردیدن از راه. تدویم ؛ برگردیدن آفتاب. تَملمُل ؛ برگردیدن از جانبی به جانبی از بیماری یا از اندوه. ذَلْغ؛ برگردیدن لب کس.ضَوج ؛ برگردیدن تیر از نشانه. طَرسَمة؛ برگردیدن ازجنگ و جز آن. مَمص ؛ برگردیدن انگشت. ( از منتهی الارب ).- برگردد ( صیغه دعائی ) ؛ نفرینی است ، یعنی از حالت و وضع خود برگردد و خراب و ضایع شود. ( از آنندراج ) :
به چاه حسرتم افگند بخت برگردد
هنوز در پیم افتادکاش برگردد.
ظهوری ( از آنندراج ).
بیشتر بخوانید ...