سپاه از لب آب برگاشتند
بفرمود تا رود نگذاشتند.
فردوسی.
جهاندار ناچار برگاشت اسپ پس اندر همی تاخت ایزدگشسپ.
فردوسی.
به سوگند از آن مرز برگاشتش به خواهش سوی روم بگذاشتش.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه که این را که برگاشتم من زراه.
فردوسی.
نزد گام هرچند برگاشتش پیاده شد از دست بگذاشتش.
اسدی.
بزد بر سر پیل و برگاشتش بر این گوش و زآن گوش بگذاشتش.
اسدی.
توان خواراز او دست برداشتن وزین خو نشایدْش برگاشتن.
اسدی.
- برگاشتن روی ؛ روی برگردانیدن. اعراض کردن. روی برگاشتن : عنان رابپیچید و برگاشت روی
برآمد ز لشکر همی های وهوی.
فردوسی.
چو دارا چنان دید برگاشت روی گریزان همی رفت با های وهوی.
فردوسی.
چو پیران چنان دید برگاشت روی سوی لشکر خویش بنهاد روی.
فردوسی.
عنان برگرائید و برگاشت روی نبد جنگ رستم ورا آرزوی.
فردوسی.
و رجوع به روی برگاشتن در همین ترکیبات شود.- برگاشتن سر ؛ اعراض کردن. سر گرداندن :
کزآن هر سواری بهنگام کار
نه برگاشتندی سر از ده سوار.
فردوسی.
- پشت برگاشتن ؛ پشت کردن. روی گرداندن. روی برتافتن. پشت کردن به کسی به طریق بی اعتنائی : به خانه نهانش همی داشتم
برو پشت هرگز نه برگاشتم.
فردوسی.
که بر من چنین پشت برگاشتی برین دژ مرا خوار بگذاشتی.
فردوسی.
همه سربسر پشت برگاشتندفرامرز را خوار بگذاشتند.
فردوسی.
- || هزیمت کردن. فرار کردن. گریختن : همه مهتران پشت برگاشتند
مرا در جهان خوار بگذاشتند.
فردوسی.
به بیچارگی پشت برگاشتندسراپرده و خیمه بگذاشتند.
فردوسی.
مسعود شکسته و خاکسار و علم نگونسار پشت برگاشت. ( راحةالصدور راوندی ). و رجوع به پشت برگاشتن در همین لغت نامه شود.- روی برگاشتن ؛ روی برگردانیدن. اعراض کردن :
که ما را برین گونه بگذاشتند
بخیره چنین روی برگاشتند.بیشتر بخوانید ...