- برکنده بال ؛ که بال وی جدا کرده باشند :
کند جلوه طاوس صاحب جمال
چه میخواهی از باز برکنده بال ؟
سعدی.
نَتِف ؛ زاغ برکنده بال. ( از منتهی الارب ).- برکنده دندان ؛ بی دندان.
- برکنده قدر ؛ پست مرتبه و خجل و خوار گردیده. ( آنندراج ).
- برکنده موی ؛ مهلوب.( از منتهی الارب ).
|| درآمده. از جای درآمده :
تابدان چهره چشم بد نرسد
چشم بد دور باد و برکنده.
سوزنی.