درختی است این برکشیده بلند
که بارش همه زهر و برگش گزند.
فردوسی.
|| برپاشده. ساخته : نگارنده برکشیده سپهر
کزویست پرخاش وآرام و مهر.
فردوسی.
جور از این برکشیده ایوانست که بر او مشتری و کیوانست.
ادیب صابر.
سراپرده بسدره سرکشیده سماطینی بگردون برکشیده.
نظامی.
چون بر آن دود رفت گامی چندخرگهی دید برکشیده بلند.
نظامی.
پیش آن شاهدان قصربهشت غرفه ای بود برکشیده ز خشت.
نظامی.
گوی زمین ربوده چوگان عدل اوست وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم.
حافظ.
|| ترقی یافته. ترقی کرده. بالارفته. بالابرده. نواخته. پرورده : بس کس که شد ز خدمت آن خواجه همچو من
هر روز برکشیده و مسعود و بختیار.
فرخی.
خلاف تو بر دشمنان نیست فرخ ازیرا که تو برکشیده خدایی.
فرخی.
نه برکشیده او را فلک فروفکندنه راست کرده او را کند زمانه تباه.
فرخی.
وزیرزاده سلطان و برکشیده اوبزرگ همت ابوالفتح سرفرازتبار.
فرخی.
آنانکه برکشیده خداوند ماضی اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372 ).جهان بخیره کشی بر کسی کشید کمان
که برکشیده حق بود و برکشنده ما.
خاقانی.
|| آخته. آهیخته. مسلول : بسیم و زر توغنی بودی و بجاه غنی
کنون برهنه شدی همچو برکشیده حسام.
فرخی.
تیغ آفتاب از نیام صبح برکشیده ارادت او. ( سندبادنامه ص 2 ). || راست و ببالا بررفته. استوار : بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
عنصری.
|| بستن.- تنگ برکشیده ؛ آماده و مجهز گشته. مصمم شده :
مهرگانت خجسته باد و دلت
برکشیده بر اسب شادی تنگ.
فرخی.